داستان هایی که نبودم بگم و بنویسم

کَرَک جان بخوان آواز تلخت را 

ولیکن 

دل به غم مسپار

دروغین است هر لبخند و هر سوگند 

هم آواز پرستو های خویشتن

بد بد بد

چه پیوندی ؟ چه پیمانی ؟

داستان هایی که نبودم بگم و بنویسم...

ولیکن دل به غم مسپار 

دیروز از تجریش تا ونک با ش پیاده روی کردیم خوب بود ولی چون با گیوه بودم یک مقدار اذیت شدم . ورزش کردم الان تو خونه فردا هم دوست دارم برم پارک ملت و از اونجا یه مسیری رو پیاده روی کنم.

الان هم برم پای آرت :)

روزهام به همین منوال میگذره زبان ، فیلم یا سریال ،خواب  ،نقاشی ،ورزش و بعضی روزها کتاب مگر اینکه کسی بیاد بیرون .

ا بعیده که فردا عصر بیاد بیرون خودم میرم 

ن در شیراز تو یک نان فانتزی ای سر کار میره واقعا قشنگ و هیجان انگیزه 

 

 

داستان هایی که نبودم بگم و بنویسم...

رفتم بیرون اتوبوس برگشتنه شلوغ بود از توحید پیاده اومدم بعد بستنی تریدم و فالوده خوشحالم الان شاید یه قهوه درست کنم زبانمو بخونم نقاشی کنم و بعد پیکی بلایندرز ببینم آهنگ خوب انرژی بخش گوش بدم ، تو راه زنگ زدم یک دقیقه و بیست ثانیه صحبت کردیم وضع مسخره غمناک و بیزاریه وضع بدیه ولی نمیزارم اینجوری بمونه من حداقل واسه خودمو نمیزارم تو رو نمیدونم

لباس سبز نعنایی روشن قشنگم تو لباسشویی یه لباسی بهش رنگ داده کدر شده خیلی قشنگ بود نو بود :")))

داستان هایی که نبودم بگم و بنویسم...

بیزارم بیزارم 

بیزار از اینکه اومدم خونه و بیرون نمیشه رفت 

هیچکس نیست 

همه سرما میخورن تمرین دارن فلان دارن 

برای دوشنبه هفته دیگه بلیط میگیرم یا یک شنبه نمیدونم 

داستان هایی که نبودم بگم و بنویسم...

فرانی و زویی سلینجر رو دارم میخونم و ریدم با این سرعت کتاب خوندنم اه 

به مامان میگم جمعه شب دیگه بلیط بگیرم میگه میری اونجا افسرده میشی خبر نداره اینجا بی حوصله ترم :)

جمع کن خودتو نسیم

داستان هایی که نبودم بگم و بنویسم...

من آدمی هستم که زود از حرف ها ناراحت میشم و به خودم میگیرم و بی جنبه ام حال چه کنم که اینگونه نباشم

داستان هایی که نبودم بگم و بنویسم...

طبیعتا ناراحتم گفتی دیشب تو حالت عادی نبودی نمیدونم الکلی چیزی زدی یا گُل هرچی که بود دیشب یه سری حرفا زدی :)  بهت گفتم اگه میشه پی امای دیشب رو پاک کن  پاک نکردی  از خودم رو پاک کردم . بهم برخورد .گف داستان هایی که نبودم بگم و بنویسم...ادامه مطلب

میدونی من بیزارم از این رابطه های جدید نصف نیمه که حتی نمیشه اسمشو دوستی گذاشت یک ماه دو‌ماه یه هفته حتی :)

میزان یا طول باهم بودنتونو نشمرین چجوری یه نفر رو تو دو ماه میتونین بشناسین خب :))

برام توضیح بدین .

اون روز که شیراز صبح تا ظهر بارون بارید با سپیده و مرضیه رفتیم کوچه پسکوچه‌ های وکیل عکاسی کلی عکس قشنگ جدید حالا دارم *_*

داستان هایی که نبودم بگم و بنویسم...

شجاعت شجاعت

 

حقیقتا چیز خوب و عجیبیه .آدمای شجاع همیشه تحسین میشن 

شجاعت داشته باشم 

داستان هایی که نبودم بگم و بنویسم...

با علی قرار گذاشتیم نامه بنویسیم نامه واقعی نه تلگرامی :) از صبح تا شب حرف نزنیم و فقط شب پیام بدیم همین .کصخل بازیه میدونم :) باحاله ولی 

داستان هایی که نبودم بگم و بنویسم...